ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند.
2 سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و ديگري از جنس نقره؛ اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد...
2 سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و ديگري از جنس نقره؛ اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد...
تاریخ : پنجشنبه 09 مرداد 1399 ساعت: 20:28 بعد از ظهر
نظرات(0)
موضوع : بخش سرگرمی بزرگسالان , داستان ها و حکایت های آموزنده ,
بازدید : 86
ادامه مطلب
مردی از دست روزگار سخت می‌نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست...
تاریخ : شنبه 03 خرداد 1399 ساعت: 19:56 بعد از ظهر
موضوع : بخش سرگرمی بزرگسالان , داستان ها و حکایت های آموزنده ,
بازدید : 92
ادامه مطلب
شخصی در حال تنگدستی و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم و فردا بروم یک من برنج بگیرم، چه قدر روغن برای آن لازم است؟
زن جواب داد: دومن روغن لازم دارد.
مرد با تعجب گفت: چه طور یک من برنج، دو من روغن می خواهد؟
زن گفت: حالا که ما با خیال پلو می پزیم لااقل بگذار چرب تر بخوریم!
.gif)
منبع: khorasannews.com
تاریخ : شنبه 03 خرداد 1399 ساعت: 19:29 بعد از ظهر
موضوع : بخش سرگرمی بزرگسالان , داستان ها و حکایت های آموزنده ,
بازدید : 75
ادامه مطلب
سلام كاربران و دوستداران عزيز و گرامي و باصفاي جذابستان كبير! حالتون چطوره؟ اوضاع روبراهه؟ خوب خداروشكر.
.gif)
خدمت دوستان نازنينم بگم كه اين بار تصميم گرفتم يه داستان كوتاه به شدت جالب، خواندني و پندآموز رو براي شما عزيزان توي سايت قرار بدم..gif)
ان شاءالله كه مورد استفادتون قرار بگيره و راضي باشين. يا علي مدد. خدا نگه دارتون..gif)
.gif)
تاریخ : جمعه 01 اردیبهشت 1396 ساعت: 7:15 قبل از ظهر
موضوع : بخش سرگرمی بزرگسالان , داستان ها و حکایت های آموزنده ,
بازدید : 185
ادامه مطلب
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد...
تاریخ : جمعه 25 فروردین 1396 ساعت: 12:56 بعد از ظهر
موضوع : بخش سرگرمی بزرگسالان , داستان ها و حکایت های آموزنده ,
بازدید : 158
ادامه مطلب
